چشمم دو دو میزد دنبالش.دیگه کم کم اعصابم داشت خط خطی میشد که لالوی شلوغی پیداش کردم.بیخ گلوش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار.محکم نگهش داشتم که یه وقت هوس سر خوردن و فرار به سرش نزنه و اونقدر توی سرش کوبیدم تا صاف و محکم و بی حرکت سر جاش ایستاد.نفس راحتی کشیدم و با سر آستین عرق پیشونی رو گرفتم.یکی دو قدم عقب گرد کردم و خوب نگاش کردم و وقتی از جای میخ مطمئن شدم قاب عکس رو روش گذاشتم..!
بدک نبود
البته من خیلی دوست دارم این بخش "داستانک" رو
ضعیف بودنش رو قبول دارم و صرفا بابت علاقه ی شخصی انتخابش کردم
من هم دوسش دارم، امیدوارم بهتر بتونم بنویسم توی این بخش
من دوستش داشتم ولــی
ای جانم طودی