Sپرم های موفق (3)


آمار نشان میدهد بیشترین میزان موفقیت Sپرم ها مربوط به دو کشور چین و هند میشود !


و حالا من!



"سیب" بهانه ی همیشه ی تاریخ بوده؛

احتمالا نیوتون وقتی از چشم معشوقه اش افتاد پی به جاذبه ی زمین برد..!


Sپرم های موفق(2)


Sپرم ها دو دسته ان :


اونایی که آسوده میمیرن

اونایی که برای مرگ راه طولانی تری رو به اسم زندگی انتخاب میکنن !


Sپرم های موفق(1)


همه ی آدم های موفق Sپرم های موفقی بوده اند ولی Sپرم های موفق لزوما آدم های موفقی نمیشوند !


قرمزته!


آیا میدانستید سالها پیش انسانهایی میزیسته اند

که موفق شده اند در نود دقیقه شش گل بخورند؟..!


آیا میدانستید همین سال پیش همان انسانها باز

به افتخاری دیگر دست یافته و توانسته اند در ده دقیقه

بازی دو هیچ برده را سه دو ببازند؟..!


آیا میدانستید خونی که در رگ این انسانها جریان داشته است

قرمز بوده است؟..!


+قرمزاش تو این پست دیس لایکِ قرمز رو بزنن..!


۶

سلام... 

 

 

 

 

 

چیزی نمونده ...... 

 

 

منگ


نشسته ام که صدایی به برکه ی خیالم سنگ میزند !

شاید کسی پشت در ایستاده ، زنگ میزند ...
یعنی ... تویی ؟ آمده ای که برگردی ؟
شور که نه ... حس غریبی به دلم چنگ میزند
اما کسی نیست جز خیالات و حسابی انگار ...
بی تو صاحب لبخند آینه منگ میزند ...


ج مثل ........

سلام...  

 

 

 

اون شب هم سهم خلوت خودم بود...

پنجره روباز کردم و آروم روی شیروونی پا گذاشتم... آروم تر بالا رفتم و جای همیشگی نشستم...

صدای دور شهر و آسمون شب....جز این آرامش انتظاری از این خلوت کده نبود... 

صدای هق هق اومد.. مث همیشه بی سرو صدا از راه رسیده و اون سر شیروونی نشسته بود...

با یه سرفه اعلام حضور کردم...هق هقشو قطع کرد و کمی سرشو برگردوند..فقط اندازه ای که بتونه از گوشه چشم منو برانداز کنه و قبل اینکه من اشکاشو ببینم...سرشو برگردوند و کمی چرخید تا حتی نیم رخش هم در محدوده دید من نباشه... 

کم پیش می اومد که با هم حرفی بزنیم...به ساکت بودنش عادت داشتم..اما به گریه هاش...نه..تا حالا ندیده بودم... 

غرق خلوت خودم بودم که صدای گریه اش بلند تر شد...

بعد چند ثانیه نگامو برگردوندم سمتشو دیدم داره تلاش می کنه چوب دستیشو بشکونه ... جرقی،شکوندش....کلی جرقه های رنگی کوچیک از محل شکستن چوب دستی بیرون زدو و زودی هم خاموش شد...بعد کلاه بزرگشو هم از سرش برداشت و سعی کرد مچاله اش کنه و با حرص تموم پرتش کرد به دورترین جایی که می تونست...با همون عصبانیت شنلش رو هم باز کرد و اونم انداخت یه طرف...بعد سریع پا شد و از ناودون پایین رفت... 

 

۲ روز بعد دیدمش... توی بازار جارو های بزرگ می فروخت...جادوگر مطرود 

 

 

 

 

جایزه

 

دلبری هایش به ما بود 

دلش با دیگری  

دلمان برد 

برای بهترین بازیگری! 

... 

.. 

.

همیشه می بری



یار کشی کردیم

من قفل ها را برداشتم 

              تو کلید ها را