وصیت!


فرمان میدهم

پس از مرگم

دستانم را از تابوت بیرون بگذارند

تا همه بدانند

اغوش من هیچوقت

بوی تو نداد..!


بیهوده می شکنی ام




مثل قلکی


پر از تشتک نوشابه

          سنگین و خالی ام

 


سوء تفاهم

گلویم که پیشش گیر کرد
محکم به پشتم زد...
لیوانی آب به دستم داد و گفت
لقمه های بزرگ نگیر

آه دم ها


لحظه ریل ... تنش ها قطار

و ما مسافران _ بی چون و چرا هر روزِ _ خسته از این همه فشار ...


رویای شیرین خلسه آور


در خیال رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است .


پیامبر من!


از معجزاتش این بود

که شیرینی لبهایش

هیچوقت دلم را نمیزد..!


در پس تمام سال ها

بهار می آید؛
زمستان اما برای همیشه
بر لب های من
خواهد بارید ..

پاییز


آواره تر از باد

آوار تر از برگ

آه

امشب چقدر پاییزم ...


پ ن : در ادامه ی ..

خودمان را گول نزنیم!



خود کتاب اعمالت را بخوان،که تو تنها برای حساب خویش کافی هستی..!

(سورهء مبارکهء اسراء..آیهء 14)


تمام شد.

این زمستان هم زمستان نمی شود...

نه دانه ی برفی

نه دانه ی حرفی

...