کجای این شهر دور از من نشسته ای؟!


بی شک کسی در گوشه ای از این شهر

مدام برایم تب میکند

اینگونه که من هرشب

میمیرم و زنده میشوم..!


پاییز است ...


آواره تر از بادم و

امشب چقدر دل تنگم

آوار تر از برگ

با ریزش اشک ها میجنگم

اما چه کنم ...

که سرنوشت این جنگ در نبودنت

پاییز است ...


صادقانه ای تلخ


وقتی گفتی: "دوستت ندارم"

به خودم تبریک گفتم

به انتخابم

من عاشق صداقتت شده بودم ...


ما به دنبال که میگردیم؟!



تنها خدایی که بر گناهان بنده اش آگاه و با خبر است او را کفایت میکند..!

(سورهء مبارکهء اسراء..آیه 17)


دارد می رود ...


می رود

و نمی دانی که دوستت داشت یا نداشت

می رود

و نمی دانی که دوستش داشتی یا نداشتی

فقط می دانی که می رود ...


بیا نزدیک تر ...


کنار هم نشسته ایم

با این همه فاصله چه کنم؟!


به لطافت احساس

تو را از دور باید داشت

گل ها می پژمرند

با نوازش انگشت های زمخت ما

...

..

.

ریخته ای در هم و پاشیده ای از هم


بوسه های چرک 
لبخند های چروک
معلوم است

 که خانه دلت

        بانو ندارد



سلام... 

 

 

 

گلوله های تو مشقی بود، 

اما 

زخم های من، نه  

 

 

 

 انتظارم برای توست، پرچم های سفید بهانه است

 وگرنه جنگ سال هاست که تمام شده  

 

 

تا فتح شدن مرزهایت، سرباز می مانم، اما 

این مرز های خط چین شده، بلاتکلیفم می کنند... 

 


دخترکم

ما همه در این دنیا مسافر بودیم

نمازهایمان که نه

ولی دلهایمان بدجور شکسته بود..!