سه باند سریدی


باختن توی هیچ بازی ای تو کَتم نمیره

حالا هر بازی ای که میخواد باشه

حتی لجبازی

...

..

.

رفتـ ـ ـ ـ ـ


و تو باز میروی و من حافظ کوچه های شهرمان میشوم...

بازگشت

وقتی برای سیل حرف هایم سد بودند

دانه دانه شدم ...

ریز ریز گفتم ...

بلکه تر شوند ...

سلام


اینجا

حرفهایم را

دانه دانه می گویم

ریز به ریز

...

..

.

"چشمهایش"


لازم نیست که شاعر باشم

از چشمان تو هرچه که بنویسم ترانه میشود ...


خط رو خط

یک خط به من بدهید با یک گوشی
که به این حرف ها بدهکار نیست، که هیچ...
طلبکار این حرف ها هم شده
الان که یک پاره خطم ولی روزی هفت خط خواهم شد
نقطه سر خط...

هفت آبان

 

ازین جمله های کلیشه ای مسخره که ما قبلا اینو داشتیم و اونو داشتیم و بقیه نداشتن بگذریم خعلی ساده میگم : 

 

تولدت مبارک کوروش بزرگ 

 

 

نورهایی از روبرو



دو ساعتی می شد که هیچ ماشین دیگری ندیده بودیم . نور ماشین حاشیه جاده را هاشور میزد و انقدر ستاره ریخته بود کف جاده که انگار وسط راه شیری می راندم . سرش را تکیه داده بود به پشتی صندلی و به آخر تاریکی نگاه می کرد. گفتم خوابم گرفته گفت بخواب گفتم جدی می گم خوابم می بره ها بیا بشین گفت جدی جدی بخواب نگاهش کردم هنوز به اخر تاریکی نگاه می کرد پنجره را دادم پایین و چشم هایم را بست



غروب ...


فرقی ندارد ... هفته برای همه هفت روز است ...

با تفاوتی کوچک برای دلی که همیشه تنگ میشود :

جمعه...یک جمعه...دو جمعه...سه جمعه...چهار جمعه...پنج جمعه...شمـــبه !


... چه حاصل ؟!


تازه جوانه زده بودم

که داس نگاهت درو کرد مرا و رفت

...

من ماندم و خرمن بی قراری ها ...