بادِ موافق!

 

 

 جلوی زندان ؛ زیر آفتاب تموز ؛ به انتظار ملاقاتی التماسی .

چادر به دندان گرفته بود برای نوزادش؛ که می مکید از شیره ی جان ِ منتظر. 

مرد نگهبان اما ؛ زل زده بود به گوشه ی سینه ی سفیدش 

که به لطف ِ باد ِ موافق ؛ به سختی دیده می شد.