می زند بر روحم
خاطرت شلاقی
زن من می پرسد:
این کبودی ها چیست؟
بعد از تو
مستمری بگیر دقایق می شوم
از پس انداز خاطرات.
حضورت
زنده ترین طرح زندگی ام شده است
سپید
کوتاه.
دل
به گِـــل نشست
وقتی
در آغوشت پهلو گرفتم.
هندوانه
شکست در شب یلدا
و شد :
اندوه نه !
هیچ چیز را به گردن نمی گیرم
بجز
بوسه هایت .
در هوایت که باشم
بی هوا
هوایی می شوم
از آن شمیم حوّایی.
چرخش عقربه ها
بر مدار ِ حوصله
و تازیانه ی تیک تاک
بر اضطرابی عریان
« لحظه دیدار نزدیک است».
حنجره ام
حجله ی ناکامی هاست
شاهدم
این همه بغضهای باکره.
تا در نظرم می آیی
به دلم می زنم
که بی تو
مدتهاست تخته شده .