دست بر اسلحه که می بری
ماشه می چکد
به اُر...g..ـاسم گلوله ها.
دنیا فقیر شد
تا اورانیوم غنی شود.
در یک مصرع لنگ می زند
رباعی ِ چشم در چشممان
وقتی که چشمک می زنی.
از آدم بودنم چه نصیبی؟
دیگر نه حوّایی مانده و
نه سیبی!
مرتع اندیشه خشکید
گوسفند ِ ذهن
دیروزنامه بلعید.
تو در اوج ماندی
و من
سرنگون شدم
حالا من و تو
یک فواره ایم.
چرا دواخور نباشم؟
وقتی
جانبی ترین عارضه اش
تو باشی.
با مداد رنگی ٬ یا آبرنگ ٬ یا گواش
شاید هم سیاه قلم
نمی دانم با چه تکنیکی ناز تو را بکشم ...
انگشت در حلق ساعتم می کنم
تا بالا بیاورد
دیروزها را
به دقیقه ی اکنون.
گرمای نگاهت
طراوت از انابتم گرفت
توبه ام خشک شد
شکست.