سایه من سالهاست عینک آفتابی به چشم دارد ... 

 

رسوایی

 

 

می زند بر روحم 

خاطرت شلاقی 

 

 

زن من می پرسد: 

این کبودی ها چیست؟ 

 

 

کاشکی ...

کاش اونایی که فوت کردن ، می تونستن بعضی وقتا بیان پیش ماها.

لااقل سالی یه بار ، مثلن موقع سال تحویل.

لااقل برای یکی دو ساعت.

لااقل در حد یه بغل کردن و بوئیدن و بوسیدنشون.


کاش ...


- جوخه ... به فرمان من ... آماده ... هدف ... آتششش ... !

.

.

.

.

.

.

(رگبار نگاهت را به سمتم گرفتی و من مردم !)


زندگی


من و زندگی ...


فقط به بهانه تو همدیگر را میشناسیم ...



آدما

دنیا پر از آدمای خوبه ، که کارای بد میکنن.


پ.ن : اینو پوآرو گفت. جمعه شب.


باز ؛ نشستگی

 

 

بعد از تو 

مستمری بگیر دقایق می شوم 

از پس انداز خاطرات. 

 

 

بپر لعنتی!

کاش میشد تو بیداری,اتفاق های بدُ از خواب پرید!

ست آپ باکس !!



-بابایی ؟
-جان بابایی؟
-من بزرگ که بشم ریشم درمیاد؟
- آره عزیزم ... چطور مگه ؟
-آخه معلممون میگفت سعی کنید بزرگ که شدید آدم خوبی بشید ...
-خب این چه ربطی به ریش داشت بابایی؟
-آخه تو همه ی فیلما و سریالا نشون میده دیگه ... همه ی آدمای خوب ریش دارن !
- :| ... خــــــانومممم ... یادت نره زنگ بزنی به داداشت بگه دوستش بیاد زودتر  این دیـ.ـشو  دوباره را بندازه ... ما تیلیفیزیون دیجیتال نخواستیم !!!

طرحضور

 

 

حضورت  

زنده ترین طرح زندگی ام شده است

 

 

 

سپید 

 

 

 

 

کوتاه.