میدونی چیه ؟ هیشکی منو دوس نداره ... چون نمیبینم همه از دستم میخوان فرار کنن ... معلممون میگه خدا شما نابینا ها رو بیشتر دوس داره چون نمیبینید ... اما من گفتم اگه دوستمون داره چرا ما رو نابینا کرد تا اونو نبینیم ؟! بعد گفت خدا که دیدنی نیست ولی همه جا هست ... میتونید اونو حس کنید ... گفت شما با دستاتون میبینید . حالا من همه جا رو میگردم ... تا یه روزی بالاخره دستم بخوره به خدا ... اونوقت بهش میگم ... هرچی تو دلم هست بهش میگم ...
انگار پاره شده نخ تسبیح خصلتهای انسانی آدمای این دنیا و دونه هاش ریختن این ور اونور و گم شدن !
در کوچه گوسفندم ... در مدرسه طوطی ... در اداره گاو ... به خانه که می رسم سگ می شوم ... چوپانی از برنامه کودک داد می زند ... گرگ آمــــد گرگ آمد ... و من کنار بخاری ...شعر تازه ام را پارس می کنم !
مجوز اکران خاطره هایمان را صادر میکند ...
روی پرده ی خیالم ...
هر شب ، دلتنگی ... !