خنده بازار !

پسرک هنوز گیج و منگ بود ... درد دستانش اجازه نمیداد به چیز دیگری فکر کند ... صدای باز شدن در حواس پسرک را بسمت در خیره کرد ... پرستار با خوشرویی سعی میکرد حس ترحمش را قورت دهد ... ولی لحن معصومانه ی سوال پسرک در مورد مادرش قطره ی اشکی را از بند اختیار چشمانش فراری داد ... پرستار به بهانه ی روشن کردن تلویزیون اتاق بیمارستان برگشت ، اشکش را پاک کرد و با عجله وضعیت پسرک را چک کرد و رفت ...چشمان پسرک به صفحه ی تلویزیون که بیشرمانه داشت برنامه ی طنز پخش میکرد دوخته شده بود و به مادرش فکر میکرد که قرار بود برای شب ماکارنی درست کند ولی بعد از آن تکانها جسم بی جانش را میان آوار دیده بود  ...


پسرک هنوز گیج و منگ بود ... و درد دستانش اجازه نمیداد که اشکهایش را پاک کند ...

دو بالش دارم



هر شب روی تخت من زنی تنها می خوابد

  و من تا صبح ، به آرامی

         اشک هایش را پاک می کنم


حکمت

خدایا به هر کس که دوست میداری بیاموز که تابستان از زمستان گرم تر است؛
و به هر کس که بیشتر دوست میداری بیاموز که اودکلن کار حمام را نمیکند!


پ.ن: یکی میل زده بود.

سلام من

 

تو رو خدا فکر کن.. تا همین دیروز من جزو خواننده های همین وبلاگ بودم و آرزو داشتم یکی از  

 

نویسنده هاشو از نزدیک ببینم و ازش امضا بگیرم !!!!

 

اما حالا شدم جزو نویسنده هاش 

 

عجب بالا و پائین داره دنیا!!!!!!!!!! 

پرواز دلی

دلم برات پر زدو رفت و

رفت و

رفـتــــــــــــــــــــــــــ...

تا روی بوم یکی دیگه نشست

آوای آوارگی

 

بم میشوم 

                 زیر آوار نبودنت 

 

کمترین


خاک هم نشدم 


تا لااقل 


پیکر بی جانت را  به من بسپرند.



.

پنجه در پنجه ی آفتاب

 

  

پیشانی ام را میبوسی و ... ماه پیشانی میشوم. 

 

مرغانه




نشــی اغـــــــوا بـــــــرای آب و دونت 
بپــــوشون توی کوچــه سینه ؛ رونت
همه دنیـــــا به تخمت هم نیــــــرزد 
که پـــول می سازه اون سولاخ ....نت 


.

روزه خواری

نمی دونم این روزا چرا اینقدر تعدا مسافرا زیاد شده ؟!!!