نمی گویم شراب از خُم بیاور
و یا سوهــــان ِ روح ِ قم بیاور
که من از دین و از دنیا بریدم
بــــرایـــم الکل گنـــــــدم بیاور
.
در ادامه ی این پست :
زمین هیچ و زمان هیچ و هوا هیچ
تویی ســـاز من و بی تو نوا هیچ
لبت بی قیمت است و در قبالش
هزاران مخزن شـمش طلا هیچ
قدیم ها کاغذهای زیر کیک یزدی از خود کیک خوشمزه تر بودند
باید بچه بوده باشید و از ترس دعوای مادر یواشکی یک گوشه ای تند تند کاغذش را جویده باشید تا بفهمید چه می گویم ...
گفتـــــــــم که مرا به خانه ات راه بده
مرگ من روزی فرا خواهــد رسید
که صـــدای گـام او بـا ترس نیست
سالهـا این جــان من از مرگ گفت
اضطراب از پاسخ این درس نیست
پیش ازاینها مرگ درمن جان گرفت
پیـــــــــش تر او را کنــــــارم یافتـم
این لبــــاس تیــــره را من با همان
ســــــردی روح و کلامــــــت بافتم
فراوان به یاد میاوریم که چه کسی و چه چیزی قبل از این لحظه ارزشمند آمد ، ما انتخاب میکنیم که همین حالا اینجا باشیم ، تحمل کن . در درون این واقعیت مقدس بمان ، این تجربه مقدس
به خودش که زورم نمی رسید ...
دلش را زدم
دستگاه شوک، وجود توست!!
وقتی که از درد دلتنگی ات می میرم
و تو با ولتاژهای پی در پی _نیم نگاهی، لبخندی، بوسه ای و آغوش گرمی_
مرا به زندگی بر می گردانی...
+ممنون از خاله سوسکه عزیز که توی پست قبل به یاد من بود...
این روزها نه صدا از دیوار،
نه از تلفن های سایلنت ،
این روزها فقط تق ادم هاست که در می آید