چرا آخه ؟!


کسایی رو که دوست داریم رو نداریم

کسایی رو که داریم رو دوست نداریم


خم

- مفت خور مفنگی فکر کرده با هالو طرفه...

+چیــه ؟ چی شده خب ؟ نفروختیش ؟؟

- مرتیکه میگه فقط پول آهنشو میده ، باید همون موقع که گران (!) بود آبش میکردم

+خب مگه حالا حتما باید بفروشیش ؟ ناسلامتی یه زمونی تو با این عالم و آدمو حریف بودی... حیفه بخدا !

- میگی چیکار کنم پس؟ دوزار جیبم نیست ، میگی چیکار کنم ؟ هان؟ یه قرون شاهانه گرفتم دیروز همش رفت پای کلاس "پلنگ افکنی" این پسره !

+کار کن ، نه عملگی ، وسیلشو که داری ! مسافر ببر بیار خب

- نه ، حرفشم نزن ، گرز رو که برده بودم انگار داشتم ناموسمو میفروختم حالا بیام با...

(چند روز بعد)

-آقا یه نفر زابلستون ، یه نفررر زابلستون ، یه نفر ، یه نفــ... تروخدا میبینی رخش ، دیگه دوره زمونه ی ما هم گذشت ، حالا این اسکناس کاغذ پاره پشت هر پهلوونیو ... آقا زابل میری؟ بیا بالا زود بیا .

قطع امید

 

گاهی مرگ تجویز می کنند 

برای بهبودی 

... 

.. 

.

به نشان سوگواری یک دقیقه خفه شویم !


آسمان دود میشود

.

.

.

.

آس مان نابود ... .


آیاتی که هرگز چاپ نشد!


قسم به بغض

و گلوهایی را که میدرد


قسم به اشک

و دلهایی را که آرام میکند


پناه میبرم به اشک

از شر بغض های ترکیده نشده


Separation


-بسه دیگه این بازیا ، دیوونم کردی

او هم خسته شده بود . صبر او هم اندازه ای داشت :

+دیوونه ؟؟ دیوونه منم که تا حالا احترامت رو نگه داشتم ، مثلا شوهرمی !

هر دو به بن بست رسیده بودیم . بی تفاوتی هم اندازه ای ... .

از یکدیگر سیر شده بودیم  ، تختخواب دونفره مان گویا دیگر کفاف ازدحام جمعیت خواسته هایمان را نمیداد ! از هم دور شدیم . من این گوشه ، او هم آن گوشه ... ولی بین زن و شوهر هم فاصله اندازه ای دارد !

آری ... هر چیزی اندازه ای دارد . محبت ، صبر ،  فاصله بین ما ، فاصله ی بین خانه و دادگاه ... حتی فاصله ی صندلی من با قاضی هم اندازه ای داشت ... و خودکاری که در دست گرفتیم و امضایی انداختیم پای آن ورقه ها که قیچی کنیم تمام  این فاصله ها ی لعنتی را ...

ولی حیف ، حیف که  آن زمان نمیدانستیم حتی جدایی هم اندازه ای دارد !!


سلام...  

 

 

 

"ساعت اختراعی برای بشر" افسانه است....

 

                     فقط

کسی دور لحظه های تنهاییش "خط" کشیده بود....

ساعت 

 

 

بیایید کلاغ نباشیم!


سخت است

واقعا" سخت است

اینکه قصه تمام شود و تازه بفهمی

تو تنها،کلاغی بوده ای که به خانه نرسیده است..!


رها می شوم در بی خیالی دود

 

سردرگمی در میان یک خروار جزوه ی کپی شده 

حسرت کلاسهای نرفته 

حس لَزِج نفهمیدن 

... 

.. 

دلم سیگار می حواهد 

رونوشت ندارد



می نویسم
نه من سبک می شوم 
نه کاغذ سنگین 
می بینی
هیچ کس درد آدم را نمی کشد