خطوط چهره ام
شکسته تر می شوند
به نستعلیق ِ عشق.
گس و تلخ شده ای
ولی گیرایی
.
همچون شرابی که
پهلو به قدمت شیراز می زند.
نگو هیچ اتفاقی نیفتاده
که چشمانت
خبرچین ترین ِ کلاغانند.
ناخنهایت
غرق ِ نوازشم می شوند
وقتی
در لاکِ تو فرو می روم.
.... و برگها
از مسند ِ درخت
فرش ِ راه می شوند
برای
عالیجناب پاییز.
بپیچ بر من
سپید ِ تـنـت را
که زنده بوده ام اینهمه سال
از سر ِ بی کفنی.
( اشتراک در فید *دانه های ریز حرف*)
چکش بیاورید
که در تکلم تیشه
به لکنت افتاده اند
فرهادهای امروزی.
برقص روی لیوانها
تشنگی ِ من ؛ به درک.
بار ِ زن کج نیست
نگاه ِ مرد مورّب است.
رضا نمی دهم
به رضایی دیگر!
که ضامن چشمهای تو
تنها منم.