عشق نشت کرد
وما رسوا شدیم
از تـرکهایی که برداشتیم.
حل شدم در آغوشش
وا دادم در نفسهاش
.
و یار ِ حلوا کرده بود.
با تو
قند پهلو می شود
تلخی ِ آغوشم.
بگذار مچاله و خیس
در آغوشت بمانم.
از پهن شدن بر بندِ خاطرات
بیزارم.
در آیه ای مرا آه کشیدی و رفتی
حالا من مانده ام
با سی جزء
بغض ِ ناسروده ام.
چشمک یعنی
لکنت ِ نگاه
در ترنم ِ
«دوستت دارم»ها.
هزار قصر بوسه می سازد
بر آوار ِ لبهایم
معمار چیره دست ِ لبهایت.
حالا که هر دو دستم
برایت رو شده
به قنوتی عاشقانه
پناه می آورم.
نه !
آدرس نده !
بگذار آواره ی خیالاتم باشم.
خاطرت را می ستایم .
شأن نزولی ست بر
آیه آیه
گریه هایم.