حمید مصدق در صف مرغ :

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره

مرغی از آغل همسایه مان دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

تخم آن مرغ را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه
مرغ با قدقد و ناله از دست من افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
خاطره ی نیمرو و جوجه می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا مغازه ی کوچه ما مرغ دولتی نداشت ...

                              

                                                     مرداد 91 !!

ورژن کارمند فروغ فرخزاد !


خرید را بخاطر بسپار ...

حقوق تمام شدنیست !


همه چی آرومه


همه چی ارزونه 

من چقد خوشحالم

خوش خوشانم میشه

خودمو می مالم

یخچالم لبریز از

سینه ؛ بال و رونه

من چقد خوشبختم

همه چی ارزونه 


.

دغدغه های مرغی تخمی

 

  

 

خانوم مرغه : 

مرد ! چقدر تو بی غیرتی ... ندیدی اون آقاهه به من چی گفت ؟ 

آقا خروسه : 

چی گفت عزیزم ؟ 

خانوم مرغه : 

گفت رونت رو بخورم  

آقا خروسه : 

غصه نخور عزیزم ! تا چند وقت دیگه تخمت رو هم نمیتونن بخورن ... 

 

 

 

 

+ منبع : از طنزهای قدیم گل آقا 

هر وقت غم و سختی و تلخی و گرانی به شما خیلی  فشار آورد 

به این فکر کنید که سال بعد این موقع ٬ عمو  ا . ن  دیگر رئیس نیست 

و  دو سال بعد این موقع یحتمل پشت میله های  زندان دارد آب خنک می خورد /. 

 

اینطوری دلتان خنک می شود و تحملگاهتان فراخ ...  

 

 

خاطرات شمس العماره

یوم اربعه هفتم شعبان المبارک سنه دو هزار و دوازده :

 

امروز ظهر به میمنت رجعت رادین میرزا ( آقا زاده نرجس باجی ) از سفر حج ٬ استاد کریم ممقانی  (طباخ باشی دربار) از گوشت گوسپند قربانی تازه ذبح شده ٬ کباب بره طبخ کرده بود و داشتیم فارغ از کار پر مشغلت مدیریت جهان گوشت تازه بره به نیش می کشیدیم که یکهو دیدیم خاجه سنجر اذن دخول گرفت و پریشان حال گفت که آرشمیرزا و یکی از کلفت زنکان مطبخ را در پستوی هیمه دان باغ ٬ عور  رویت کرده اند .  

فی الحال خوشمان آمد که بالاخره نایب السلطنه  بی رمقمان نیز عرق النساء ش جنبید و معاملتی تکان داد ولی چون خاجه سنجر احوال ایشان بر ما گفت دریافتیم که زنک ٬ آرشمیرزا را عور خوابانده و به بهانه طبیب بازی٬ انژکسیون در ماتحت ایشان  فرو می کرده است .  

سنجر میرزا را امر کردیم از همان هیمه دان ترکه آلبالوی خیس آورده و زنک بی حیای گیس بریده را در باغ فلک کنند . 

 

 

 -

خواستیم آرشمیرزا را نیز فلک کنیم ولی رای مان برگشت  

دیدیم این بینوا را همینطوری فلک ٬ کرده است .  

پس از گناهش درگذشتیم و دنبلان بره قربانی را دادیم بخورد تا کیفور شود .

 

 

 

اتوبیوغرافی سلطان کیاشاه باستانی - مجلد شصت و نه 

رساله ( کودکان آمپول بازی را دوست دارند ) 

 

تقویم ایرانی

سال 91 برای ایرانیان:
فروردین:وقتِ عید دینی و حال و حول.
اردیبهشت:بهترین ماه برای سفر به طبیعت.
خرداد:چرت زدن و منگ بودنِ مداوم از هوای بهاری.
تیر:فرار از گرما به سوی ییلاق جات!
مرداد:روزه و غرغر از گرسنگی و تشنگی.(خب نگیر برادرِ من!روزه است.زور که نیست!)
شهریور:ماهِ عروسی و میهمانی.
مهر:شروعِ کار.
آبان:خستگی از کار.(آخه مگه آدم چقدر می تونه کار کنه؟زندگی که همش کار نیست!)
آذر:ماهِ مرگ و میر در راستای عقب انداختنِ عروسی ها.
دی:پایانِ مرگ و میر از شدت سرما.
بهمن:ماهِ تعطیلیِ کار در راستای ابرازِ شادی برای پیروزی انقلاب اسلامی.
اسفند:آماده شدن برای عید دیدنی و حال و حول.

مایکلّــــــا شوماخر !!!

و [خداوند] رانندگی را در بین نسوان رواج داد تا وسیله ای باشد برای کسب روزی صافکاران و نقاشان اتوموبیل ، باشد از بیمه بدنه دارندگان باشید :دی

خاطرات شمس العماره

یوم احدین ۲۱ جمادی الثانی سنه یکهزار و خورده ای هجری قمری : 

امروز یک لندهور زردنبوی فرنگی از جانب سفیر اعظم بریتانیا به اندرونی آمد و یک جعبه جادویی جل الخالق همراه خود داشت که نامش فوتوغیراف بود . عهد و عیال را در بیرونی شمس العماره گرد کردیم و گفتیم لباس پولو خوری تن کنند و فوتوغیرافی مثبوت نمایند . 

 

 

 

از راست به چپ : 

مریم بانو شاراپوفا دختر خاله پسر عمو نیکلای تزار روس - خواجه ممد خَردادیان رقاص اخته بامزه خودمان  - شهبانو جنیفر گنده کانی صبیه محترمه سردار کامبیز گنده کانی امیر نظام خوش قد و قامت ما و حاکم فارس - بانو لیدی گاگول دلقک خوش ادای خاله جان ویکتوریا ملکه بریتانیا - بانو آنجلینا گوگولی آکتوریس ماهر قالیپود که چند صباحی میهمان ما هستند . 

آن پایین هم آرشمیرزا نائب السلطنه را ملاحظه می فرمایید که انگار نشادر به درکش کرده باشند دارد جفتک چارگوش می اندازد پدر سوخته 

 

 

 

+ اتوبیوغرافی سلطان کیاشاه باستانی - مجلد هفتاد و ششم   

رساله هنر زارت ( ZART ART ) 

 

 

برو بابا!من خودم تو رو رنگ می کنم به جای خر می فروشم!

ببخشید که طولانیه!چاره ای نبود.

چند وقت پیش یه شمارۀ ناشناس ساعت 12 شب به دختردائیم اسمس داد:آقا سلام علیکم.من سیدمراد بختیاری از عشایر دامدار از منطقۀ اراک مزاحم میشم.چند روز پیش عمویم با گوسفندان مقداری طلا در کنار تپه ای پیدا کرده است.شمارۀ شما را به قرآن استخاره کرده ایم.شما را به امام حسین قسمت می دهم که یک مشتری خوب و قابل اطمینان برای این وسیله ها پیدا کنید که انشالله خودت هم سهم خوبی داری.از کمک شما ممنونم.

من با شمارۀ خودم به همون شماره اسمس دارم:سلام علیکم.این حقیر سیدحسن آخوندزاده امام جمعۀ روستای باقرآباد از استان فارس هستم.ما در اینجا می خواستیم مسجد بسازیم اما پول نداشتیم.بنده دیشب خواب دیدم یک آقای سفیدپوش با شال سبز به دیدنم آمده و می گوید برو به منطقۀ اراک و سید بزرگواری را به نام سیدمراد بختیاری پیدا کن و پولی را که برای ساخت مسجد پیشش گذاشته ایم تحویل بگیر!شماره تان را هم به بنده مرحمت فرمودند.آدرس منزلتان را پیامک کنید!اجرکم عندالله!