شغل بد ... زن خوب ...

ساعت هفت صبح در خانه را می بندی با ناراحتی 

ساعت هفت شب در خانه را باز می کنی خوشحال 

 

 

 + مزامیر باستانی - رساله ( المکاسب و النساء ) 

 

 

فرنچ

از غرب زدگی بیزارم.

بوسه های تو اما ، مقوله دیگریست.


فروغانه !



در آیه ای مرا آه کشیدی و رفتی

حالا من مانده ام

با سی جزء 

بغض ِ ناسروده ام.




لعبتنامه!



چشمک یعنی

لکنت ِ نگاه

در ترنم  ِ

«دوستت دارم»ها.



روز مَرگی

وقتی شیش ماه از سال گذشته و تو هنوز به تاریخ سال قبل امضا میکنی 

وقتی هنوز تو خیابون واسه خریدن شیر و مایع ظرفشویی راهت رو کج میکنی به سمت همون سوپرماکتی که خیلی وقته شده فروشگاه لوازم ورزشی 

وقتی....  

یعنی از روزمرّگی رسیدی به روز مَرگی

سازندگی



هزار قصر بوسه می سازد

بر آوار  ِ لبهایم

معمار چیره دست ِ لبهایت.



امشب ...

حسودیم میشود به زمین ...

که ماه اش را دارد و ... من تو را نـدارم ................

شبیه چادر نماز مادربزرگم...سپید و یک عالمه گل آبی کم رنگ...

غرق صحبتیم وقتی وارد حیاط امامزاده میشویم...
خانم سبیلوی قسمت خواهران جیغ میزند "آهای دختر! کجا!؟ بیا چادر!"...
دستش را میگیرم و میبرم پیش خانم جیغ...میگویم "خانوم...چادر داره...نگاه کن"...
با تعجب مانتوی سپیدش را برانداز میکند...میگویم "نه خانوم...چشماشو نگاه کن"...

عادت...مسئله اینست!

مدتها تلاش کردم تا به "بودنت" عادت "نکنم"...حال باید یاد بگیرم به "نبودنت" عادت "کنم"...

گاهی زندگی با جابجایی یک "نـ" زیر و رو میشود....

نزد.یکی

هیچ چیز مثل ۳کص نمی تواند انسانها را انقدر به هم نزدیک کند . 

 

 

 

مزامیر باستانی - رساله ( بدیهیات بلا ملاحظات )