ساعت هفت صبح در خانه را می بندی با ناراحتی
ساعت هفت شب در خانه را باز می کنی خوشحال
+ مزامیر باستانی - رساله ( المکاسب و النساء )
وقتی شیش ماه از سال گذشته و تو هنوز به تاریخ سال قبل امضا میکنی
وقتی هنوز تو خیابون واسه خریدن شیر و مایع ظرفشویی راهت رو کج میکنی به سمت همون سوپرماکتی که خیلی وقته شده فروشگاه لوازم ورزشی
وقتی....
یعنی از روزمرّگی رسیدی به روز مَرگی
غرق صحبتیم وقتی وارد حیاط امامزاده میشویم...
خانم سبیلوی قسمت خواهران جیغ میزند "آهای دختر! کجا!؟ بیا چادر!"...
دستش را میگیرم و میبرم پیش خانم جیغ...میگویم "خانوم...چادر داره...نگاه کن"...
با تعجب مانتوی سپیدش را برانداز میکند...میگویم "نه خانوم...چشماشو نگاه کن"...
مدتها تلاش کردم تا به "بودنت" عادت "نکنم"...حال باید یاد بگیرم به "نبودنت" عادت "کنم"...
گاهی زندگی با جابجایی یک "نـ" زیر و رو میشود....
هیچ چیز مثل ۳کص نمی تواند انسانها را انقدر به هم نزدیک کند .
مزامیر باستانی - رساله ( بدیهیات بلا ملاحظات )